!
از سمت تو -قشنگ ترین سمت آسمان-
هر بار می وزند به شعرم پرندگان
هر بار من پری... پَـ ... پریـ ... شانـه ات کجاست؟
هربار من پری ِ پریشان و تو همان
رویای کودکان پر احساس شعر من:
مردی که رفته عشق بیارد به ارمغان
مردی که در کتاب نوشتند می رسد
با اسب، زیر بارش باران بی امان
خط زد کسی به نام تو در سرنوشت من
جا مانده لای دفترم آن مرد بعد از آن
هی مشق می نویسم و هی پیر می شوم
هی تو هنوز هم که هنوز است هی جوان...
از لا به لای دفتر مشقی که شب نبود
یک روز می رسی، به من اما نه بی گمان!
و آن «یکی» که اول هر قصه ای «نبود»
تا انتهای قصهء ما نیز همچنان....
...
آقا اجازه! ما دلمان تنگ می شود
سرمشق تازه ای بده از مرد داستان...
*
هرچه موعد مقرر نزدیک تر میشود بیشتر دلم می گیرد که خالی ام از شعر و داستان.
نه! زبانم نمی چرخد...
اجازه بدهید چیزی ننویسم که شرمنده لکنت قلمم شوم.
تنها
آقا اجازه ما دلمان تنگ می شود!
موعد همه بضاعت من است. پیشکش ...